۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

من و او

آخه چرا من و مامانم هر وقت 2 ساعت با هم تنها میشیم اشک مامانم در میاد و اعصاب من خورد میشه! نمیدونم این چه قضیه ایه! خیر سرم امروز رفتم خونه مامانم کمکش کنم! کار که نموم شد کمی نشستیم درد و دل بکنیم که از صبح تا حالا کل بدنم میلرزه ! میدونین چرا ؟ چون مثل آدم حرف زدن رو بلد نیستم! چون زبونم تلخه! چون به جای قربون صدقه باید حرفهای نیش دار بزنم! هی دلیل و برهان بیارم! هر دفعه هی توبه میکنم دفعه بعد بدتر میشه! خاک بر سرمون با این سنتهای مسخره ای که داریم! از صبح امروز حالم خیلی بده! خیلی

۱ نظر:

ماه پیشونی گفت...

اعصابتو خورد نکن
اتفاقیه که می افته
فکر کنم اگه مامانتو مدل شاگردات نبینی مشکلت حل میشه
من همیشه میخواستم مامانمو به راه درستی که خودم فکر میکنم سوق بدم اما حالا فقط با هم صحبت میکنیم و من نظراتم رو تا جایی میگم که وارد حیطه اون نشم